کد مطلب:326793 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:259

میرزا یحیی، میرزا حسینعلی
پس از سوء قصد به ناصر الدین شاه و قلع و قمع شدن كلیه ی بابیها، در ایران سر و صدای این امر خوابید. چه سران این فرقه از میان رفتند و عوام آن هم از ترس یا به شاهراه حقیقت برگشتند یا در گمراهی مانده و ظاهرا اظهار تقیه كردند. ولی امری نیز واقع شد كه مركزیت این بدعت را به عراق عرب منتقل گردانید و چون خدا خواست دروغگویان را رسوا كند، مابین آنان چنان اختلاف افتاد كه كارشان به افتضاح كشید.

توضیح مطلب آن كه باب طبق نصوص و مداركی كه در كتاب نقطة الكاف ضبط است، وصایت خود را به میرزا یحیی صبح ازل محول داشته و توصیه كرده بود كه وی را از انظار مخفی دارند و ظاهر امر طوری باشد كه كسی متوجه او نگردد و چون اموری بود كه دخالت میرزا یحیی را ایجاب می كرد، صبح ازل برادر خود میرزا حسینعلی را در كارهای خویش وكیل كرده بود و برادر بزرگ به عنوان وكالت از جانب
برادر كوچكتر در ظواهر امور دخالت می نمود.

پس از قتل عام بابیه و قلع این ریشه ی فساد در ایران، میرزا یحیی از راه گیلان و آذربایجان در زی درویشی با عصا و خرقه و كشكول خود را به بغداد رسانید و از كشته شدن نجات یافت و میرزا حسینعلی نیز به شرحی كه بعد مختصرا خواهیم گفت به همراهی دو غلام سفارت روس و نماینده ی دولت ایران به عراق تبعید شد و به برادر پیوست. بدین ترتیب مركزیتی كه فرقه ی بابی برای مذهب خود در ایران كار گذاشته بود از هم پاشید و به عراق منتقل شد و حوادث بعدی باعث گردید كه بین دروغگویان و دین سازان اختلاف افتد و به طوری در اساس كار باب و بدعت عنوان شده از طرف او رخنه وارد شود كه افراد گمراه فریفته شده ی این بساط به جان هم افتند و یكدیگر را به زخم شمشیر و طعن سنان و زبان چنان مجروح و مقتول سازند كه رسوائی از حد بگذرد. با این كه علی القاعده بحث ما با جمع شدن بساط بدعتگذاران در ایران خاتمه می یابد، ولی مناسب چنان است كه چند كلمه در معرفی میرزا حسینعلی و میرزا یحیی گفته شود.

میرزا عباس نوری معروف به میرزا بزرگ از اهالی تاكر، از قرای نور مازندران، بود. وی از زنان متعددی كه گرفته بود فرزندان متعدد یافت به این ترتیب كه از زن اول خود به نام خانم جانی سه فرزند یافت: نخستین به نام میرزا حسن كه بعدها منشی سفارت روس شد. دوم دختری به نام سارا و سومین پسری به نام میرزا حسینعلی. زن دوم وی تنها دو فرزند پیدا كرد به ترتیب به نام میرزا رضاقلی و میرزا محمد قلی. سومین زن او گویا گرجیه بوده و از وی پسری زاده شد به نام
میرزا یحیی و دختری به نام عزیه خانم كه در بین این خانواده به عمه معروف شده. علت اشتهار وی به عمه این است كه وی میرزا یحیی را در وصایت سید باب محق می دانست و اعمال بعدی میرزا حسینعلی را به شدت انتقاد می نمود و در مجالس و محافل به استدلال وصایت ازل می پرداخت و چون وی، هم خواهر میرزا یحیی و هم خواهر میرزا حسینعلی بود، از كم و كیف كار بیشتر اطلاع داشت و بدین جهات ممكن بود كه برای بساط دین سازی و استفاده طلبی بهائی ها مضر واقع شود. عباس افندی ملقب به عبدالبهاء پسر میرزا حسینعلی پس از استقرار به جای پدر در مقام ادعای واهی و كفرآمیز وی در هدایت بشر، چون فعالیت «عمه» خود را مخل كار خویش می دانست نامه ای به او نوشت به عنوان یا «عمتی الحنونة» و در آن نامه عمه را از اطاعت ازل به اطاعت میرزا حسینعلی خواند. «عمه» هم جوابی دندان شكن با استناد به مشاهدات عینی خود درباره ی اطاعت اولیه میرزا حسینعلی از ازل و دلایل محكم دیگر به وی داده است و بهائی ها از روی عصبانیت این جواب را نه از عمه، بلكه از «كبار ازلیه» و استدلالات آن را «الغای شبهات زنانه» می دانند. اما حق این است كه بسیار متین و دقیق نوشته شده و بساط ادعائی میرزا حسینعلی را سخت مفتضح ساخته (گو این كه اصلا تمام این دستگاه از ازل و بهاء و باب همه براساس تزویر و دروغ و بدعت بود) و ما بعدا قسمتهائی ازین جواب را در طی این مقاله خواهیم آورد. باز گردیم بر سر مطلب. یك پسر دیگر هم از میرزا عباس در میان بود به نام میرزا تقی متخلص به پریشان. ولی حتی ثقات
بهائی هم نمی دانسته اند كه وی از كدام زن بوده. این معنی شاید باعث تعجب شود. ولی آیتی نویسنده ی كتاب كواكب كه ود از خصیصین بوده (بعدها مرحوم آیتی از گمراهی بهوش آمد و بخشایش الهی او را بار دیگر به حقیقت اسلام متوجه ساخت. سال پیش فوت شد و خداوند كریم او را بیامرزاد) در این باره نوشته «سند صحیحی به دست نیامد كه از كدام یك از زوجات اربعه بود. اكثر را ظن غالب این است كه برادر ازل بوده و خالی از مناسبت نیست».

از زوجه ی چهارم میرزا بزرگ را دو فرزند بود: نخستین به نام موسی كه بهائی ها به او به مناسبت اسمش لقب «كلیم» داده اند و دیگر، دختری فاطمه نام. میرزا حسینعلی و میرزا یحیی در ابتدای جوانی در همان ابتدای شروع سر و صدای باب به وسیله ی ملا حسین بشرویه در تهران به مذهب او گرویدند. میرزا حسینعلی تحصیلات مقدماتی داشت و به متصوفه و عرفاء اظهار ارادت می كرد و حتی درزی درویشی بود، چنانكه به طریق دراویش زلف و گیسوی بلند داشت و كلاه بر سر می گذاشت.

در باب ملاقات میرزا حسینعلی با سید علی محمد باب اختلاف است و بهائی ها اصرار دارند كه ثابت كنند در هنگام توقف بیست روزه ی سید علی محمد در كناره گرد، میرزا حسینعلی با دادن رشوه به محمد بیك چاپارچی توانسته است او را ملاقات كند. به هر حال میرزا حسینعلی كه در دوم محرم سال 1233 قمری (می گویند همان شبی كه قرة العین متولد شده) به دنیا آمده، در 27 سالگی به باب گروید و در هنگام اقامت
باب در تبریز با او مكاتبه داشت. در واقعه ی بدشت با همان زلف دراز و كلاه و افكار منحرف و نامه ی سیاه شركت جست و یكی از عوامل اساسی بدشت و از تندروان در طریق مخالفت با اسلام و وضع بدعتهای تازه بود و كم و بیش داستان بدشت و صحنه سازیهای آن سه نفر یعنی ملا محمد علی و قرة العین و میرزا حسینعلی در مقاله ی قبل گذشت. بعضی گویند تا این تاریخ، وی به همان اسم میرزا حسینعلی معروف بوده و چون از رؤساء ثلاثه ی بدشت، تنها او لقب نداشته، به پیشنهاد قرة العین او «بهاء الله» لقب گرفته. این موضوع یعنی «بهاء الله» شدن وی در بدشت مورد اختلاف است و حتی صاحب كواكب درین مورد تردید می كند و به نظر این بنده ی نگارنده چون در آثار باب كلمه ی «بها» زیاد تكرار شده، میرزا حسینعلی خود این لقب را اختیار كرده است و یا با تبانی و توافق دیگران این نسبت بدو داده شده كه زمینه ای برای ادعای بعدی وی فراهم شده باشد و آنچه مسلم است این كه سندی در دست نیست كه بدعتگذار اول یعنی سید باب یا قرة العین این لقب را بدو داده باشند.

پس از واقعه ی بدشت و اقامت در مازندران، وقتی بساط قلعه ی طبرسی پیش آمد، میرزا حسینعلی مایل نبود كه به قلعه یعنی مركز جنگ و جدال و جلو توپ و تفنگ برود و بدین عنوان كه قلعه در محاصره است و رسیدن به نزد اهل قلعه میسر نیست، از رفتن به قلعه سرباز می زد. اما عده ی دیگری كه مانند وی حسابگر نبودند و هوای كار دستشان نبود و «كاملا بر اسرار وجود وی آگاهی نداشتند!!! اصرار را از حد
گذرانیدند» [1] و بالاخره او را بر خلاف میل به طرف قلعه راه انداختند.

می گویند درین سفر وی پنج هزار تومان پول نقد و سایر اجناس و لوازم همراه داشت. در رسیدن به آمل، حاكم شهر خانه ی آنان را محاصره كرده و اموال را گرفته و میرزا حسینعلی را با همراهانش محبوس ساخت. مردم آمل كه از فجایع بابی ها دلی پر خون داشتند خواستند آن عده را بكشند. ولی گویا رشوه یا ملاحظات خویشی [2] كار خود را كرده بود كه حاكم یعنی میرزا تقی خان، برادر كوچك عباسقلی خان لاریجانی، به اعوان خود دستور داد تا دیوار مسجد را بشكافند كه میرزا حسینعلی فرار كند و چنین كردند. از جمله كسانی كه درین حركت به قلعه، او را همراهی كرده بودند، عبارت بودند از حاجی میرزا جانی كاشی و ملا باقر تبریزی از حروف حی و میرزا یحیی صبح ازل.

در طی اقامت آمل، میرزا حسینعلی در نماز خانه ی مجتهد آمل به چوب بسته شد و بعدها وی در یكی از نامه های خود كه عنوان لوح بدان می دهد به نام لوح ابن الذئب ازین وقایع یاد می كند. خلاصه مدتی پس از چوب خوردن هم تحت الحفظ بود و قبل از این جریان هم به قول صاحب كواكب الدریه، در یكی از قراء مازندران «مستخدمین و سر حد داران دولت روس ارادتی شایان «به وی ورزیده می خواستند كه وی را از دست مأمورین ایرانی گرفته به روسیه بفرستند!!» ولی میرزا قبول نكرده [3] تا این كه مردن محمد شاه پیش آمد و مرگ او اگر چه موجب تصمیم بر قلع بابیه ی شیخ طبرسی گردید از طرفی وسیله ی
نجات میرزا حسینعلی از مرگ شد و او به طهران آمد. [4] .

همین بودن او در طهران موجب شد كه وی مانند دیگر بابیه در قلعه از بین نرود و سالم بماند. چندی نگذشت كه موضوع اعدام باب پیش آمد و سید علی محمد قبل از مرگ وصایت خود را به میرزا یحیی صبح ازل گفت و توصیه كرد كه میرزا حسینعلی از او حمایت كند و او نیز چنین كرد.

پس از آن كه امیر كبیر به وسیله ی جاسوسان و مفتشین خود اجتماع اولیه ی بابی ها را به هم زد و شرح آن را كم و بیش اعتضاد السلطنه در متن كتاب آورده و هفت نفر از بابیها در این قضیه كشته شدند، سفر ناصر الدین شاه به اصفهان به میان آمد. امیر كبیر كه با هوش و فراست خود نقش مخرب میرزا حسینعلی را در جریان وقایع به دشت، به خوبی می دانست، ولی به علت آشنائی او با بعضی از رجال دولت به خصوص با هم ولایتی وی میرزا آقا خان نوری نمی خواست كه در مورد او عمل شدیدی كرده باشد، وی را ملزم به سفر كربلا كرد، تا در غیبت شاه و صدر اعظم وی مصدر شرارتی در طهران نشود. در اوائل شعبان 1267 میرزا حسینعلی از طهران راه افتاد و پس از مدتی اقامت در كرمانشاه و بغداد، در شوال به كربلا رسید و از همین روزها پیداست كه داعیه ی نیابت باب و مقام نبوت بلكه بالاتر از اینها!! در سر او بوده و هم در این سفر كربلا به یكی دو نفر از خصیصین مثل شیخ حسن زنوزی راز خود را افشاء كرده است ولی هنوز جرأت نداشته كه خیالات خام خود را نه در نزد مسلمانان نه در نزد بابیه بیان دارد. زیرا نه مسلمانان قبولش داشتند نه بابیه، با وجود صراحت نصوص سید علی محمد، او را به
وصایت و جانشینی می شناختند.

در سال 1268 امیر كبیر در باغ فین كاشان كشته شد. میرزا تقی خان یكی از كسانی است كه در رفع غائله ی بابیه زحمات فراوانی كشیده و شاید اگر او بر سر كار نبود، به این زودی این فتنه ی عظیم از میان نمی رفت. وی با كفایتی تمام غائله ی شیخ طبرسی را خاتمه داد و در سال دوم هفت نفر از زعماء آنها را در طهران از میان برداشت و با قتل باب در تبریز و سركوب كردن فتنه ی زنجان و نیریز بساط باب را در ایران واژگون ساخت و نگذاشت كه ریشه ی فساد بیش از این در این سرزمین جایگیر گردد. اما مرگ نا به هنگام او، موجب امیدواری بابی ها شد و تصور كردند كه دیگر میدان باز شده و راه هموار. به همین جهات تحت ریاست و سرپرستی شیخ علی عظیم در طهران اجتماعاتی ترتیب دادند و به فكر یك هجوم شدید به دستگاه دولتی افتادند. بدین معنی كه تصمیم گرفتند، شاه را كه در نیاوران بود به قتل برسانند و در میانه ی آشوبی كه از این قبیل وقایع در آن روزگار معمولا برپا می شد، در طهران بابیه ادارات دولتی را تصرف كنند و زمام مملكت را در دست گیرند.

به خصوص كه صدارت ایران پس از امیر كبیر به مردی ضعیف و ناتوان و فاسد مانند میرزا آقا خان نوری رسیده بود و این مطلب خود امید كامل می داد كه اوضاع مملكت آشفته شود و كار به كام بابیه گردد.

میرزا آقا خان به مناسبت «نوری» بودن با میرزا حسینعلی و پدر و برادرانش ارتباط داشت و چون در حقیقت، رفتن میرزا حسینعلی به
بغداد و كربلا یك نوع تبعیدی از جانب امیر كبیر بود، صدر اعظم نوری به محض استقرار بر مسند صدارت عظمی، نامه ای به وی نوشته او را به ایران دعوت كرد و متعاقب همین دعوت بود كه در رجب 1268 وی به تهران وارد شد و جعفر قلی خان برادر صدر اعظم وی را استقبال نمود و مدت یك ماه در خانه ی خود مهمان كرد و سپس به مناسبت گرمای تابستان میرزا حسینعلی در افجه منزلی گرفته در آن جا مستقر گردید و در همین روزهاست كه وی با شیخ علی عظیم ملاقات كرده و مؤلفین بهائی كه سعی دارند وی را از توطئه بر ضد شاه و دولت بر كنار نشان دهند، می نویسند كه وی به عظیم نصیحت كرده و او را از اعمال شدید بر حذر داشته است. یا باید به حق میرزا حسینعلی را در سوء قصد به ناصر الدین شاه و توطئه بابیه ی تهران دخیل دانست یا این مطلب را قبول باید كرد كه وی در پیش زعمای بابیه در آن هنگام اهمیتی نداشته و حرفش را نمی خریده اند. چه مدت زیادی از اقامت میرزا حسینعلی در افجه كه گویا ملكی صدر اعظم بود، و سمت مهمان را داشته، نگذشته بود كه موضوع سوء قصد پیش آمد و حبس و دستگیری سران بابیه شروع شد و جعفر قلی خان نامه ای به میرزا حسینعلی نوشت كه مادر شاه در میان مردم ترا رئیس این طایفه معرفی كرده و حتی صدر اعظم را نیز متهم ساخته كه ترا در این جریان كمك كرده است. به همین جهت باید رو نشان ندهی و مخفی باشی. ضمنا كسی را هم فرستاده بود كه میرزا حسینعلی را در اختفاء كمك كند. اما گویا میرزا به نتیجه ی كار اطمینان داشت. زیرا قبول نكرد و خود را به زر گنده مقر تابستانی سفارت
روس رسانید و در منزل میرزا مجید منشی پرنس دالگروكی كه وصل به منزل سفیر بود پناهنده شد و خوانندگان بهتر می دانند كه در آن روزگار قلهك به مناسبت وجود محل ییلاقی سفارت انگلیس و زر گنده به مناسبت سفارت روس محل تحصن بود و گماشتگان دولت ایران جرأت انجام عملی در این مناطق نداشتند. مأمورین حاجی علی خان متصدی امر اخذ و حبس بابیه، این مطلب را به شاه خبر دادند. شاه كه از جسارت و گستاخی بابیه سخت در غضب بود كس فرستاد و او را از سفارت روس مطالبه كرد. سفیر روس كه از تسلیم وی ناگزیر بود، به میرزا حسینعلی گفت بهتر است كه به منزل صدر اعظم بروی و نامه ای هم در توصیه ی وی در این كه وی امانت سفارت است نوشته و صدر اعظم را از هر گونه اقدام شدید درباره ی وی بر حذر داشت.

اما میرزا آقا خان با كمال ملاحظه ای كه از میرزا حسینعلی داشت، به علت ترس شدید از شاه نتوانست وی را حمایت كند و وی در راه به چنگ مأمورین دولت افتاد و لباس و كلاه و كفش او را سربازان گرفتند و بدین ترتیب او را به طهران آوردند، و مردم كه از سوء قصد بابیه به ناصر الدین شاه و خیالات خطرناك آنان دل پری داشتند در طول راه او را سنگ باران كردند و از لعن و نفرین وی فرو گذار ننمودند. تا این كه وی را به سیاه چال انداختند. می گویند این سیاه چال، آب انبار یكی از حمام های عمومی تهران بوده به هر حال در این جا زنجیر قره كهر به گردن و كند خلیلی به پای وی زدند و گویا در این مكان خیلی به او سخت گذشته باشد زیرا به كرات مثلا در لوح ابن الذئب از این زندان و
رطوبت و حشرات و سنگینی زنجیرها نالیده است. اما بالاخره خویشان وی توانستند كه با دادن رشوه، گماشتگان زندان را راضی كنند تا نسبت به وی تسهیلاتی فراهم آید، در صورتی كه كلیه ی محبوسینی كه با وی بودند به قتل رسیدند. در این میان پرنس دالگروكی نیز بیكار ننشسته بود. وی ضمن نامه ای شدید به همراهی مترجم سفارت به صدر اعظم صریحا خواست كه در حضور نماینده ی سفارت روس از شیخ علی عظیم در باب میرزا حسینعلی و ریاست او در توطئه بپرسند و هر چه او گفت مبنای مجازات یا خلاص میرزا حسینعلی گردد. مطلبی را كه باید دانست این كه مهد علیا، میرزا حسینعلی را عامل اصلی توطئه و سوء قصد به جان فرزند خود ناصر الدین شاه می دانست. ولی میرزا آقا خان برای ترضیه ی خاطر سفیر روس توانست علی خان حاجب الدوله را از تعقیب میرزا حسینعلی باز داشته و ملا شیخ علی عظیم را عامل اصلی توطئه معرفی و بدین ترتیب كینه ی مهد علیا را از میرزا حسینعلی متوجه ملا شیخ علی كند. همین طور هم شد و عظیم را عامل اصلی سوء قصد معرفی كردند. او نیز چون مرگ خود را قطعی می دید كسی را بروز نداد و گفت من خود در این كار تنها بودم و صادق تبریزی (كسی كه به شاه تیر انداخت) شش سال در خدمت من بوده است.

مترجم سفارت روس و نماینده ی ایران این مطالب را نوشتند و همین امر موجب رهائی میرزا حسینعلی از زندان شد و برعكس ملا شیخ علی كه هنوز علماء در «آمر» بودن او و بالنتیجه در صدور فتوای قتل وی تردید داشتند به دست مردم قطعه قطعه گردید.
كشته شدن عظیم به عنوان آمر و عامل سوء قصد، خشم مهدعلیا و سران دولت و مردم را تسكین داد و فرصتی پیدا شد كه میرزا آقا خان، میرزا حسینعلی را پس از چهار ماه از زندان بیرون آورد و شاه را راضی نماید تا به وی اجازه ی خروج از ایران داده شود. ناصر الدین شاه نیز موافقت كرد بدین شرط كه تا یك ماه دیگر وی با خانواده اش از ایران خارج شود.

پرنس دالگروكی كه خود در كسب این اجازه دخالتی تمام داشت، پس از صدور فرمان شاه، به میرزا حسینعلی پیشنهاد كرد كه تحت حمایت سفارت، وی به روسیه برود. ولی میرزا حسینعلی بغداد را ترجیح داد. زیرا در آن جا قبلا راه آتیه ی خود را كم و بیش كوبیده بود و به علاوه زمینه ای كافی برای ادعاهای مبنی بر عناوین مذهبی و كار دین سازی وجود داشت. در هر حال میرزا حسینعلی با پسرش عباس (عبدالبهاء) و دخترش بهیه (ورقه علیاء) و برادرش كلیم و سایر افراد و خانواده اش تحت نظر سربازان دولتی و نماینده ی سفارت روس از طهران حركت كرد و روز اول ربیع الثانی سال 1269 وی به بغداد رسید.

حوادث بعد از این تاریخ مربوط به تاریخچه ی ما نیست و خوانندگان تفصیل آن را می توانند خود در كتب مربوط ببینند و روابط میرزا یحیی و میرزا حسینعلی را در بغداد و اختلاف آنان و افتضاحی كه بین این مدعیان تحری حقیقت پیش آمد و جنایاتی كه این دو برادر بر سر مطلب بی اساس وصایت باب و من یظهره اللهی و غیره كردند، بخوانند. آنچه
به نظر این جانب لازم به نظر می رسد این است كه چند سطری نیز درباره ی میرزا یحیی معروف به صبح ازل گفته شود تا از كلیه ی زعماء و مدعیان این وادی كلمتی چند بر سبیل اشارت رفته باشد.

میرزا یحیی چنانكه گفتیم برادر كوچكتر میرزا حسینعلی بود كه او نیز در هنگام اقامت ملاحسین بشرویه در طهران و به تبلیغ او به بابیت گروید. وی در هنگام گرویدن به باب بسیار جوان بود. زیرا تولد او در حدود 1247 اتفاق افتاده و سیزده سال تقریبا از میرزا حسینعلی كوچكتر بود و باب بدو حسن ظنی تمام داشت و به همین جهات او را به القاب «مرآت» «وحید» و «ثمره» و «صبح ازل» ملقب داشت و لقب اخیر بیش از سایر القاب مشهور شد و این لقب مأخوذ از حدیثی است منسوب به مولا و مقتدای مسلمین، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، در جواب كمیل بن زیاد كه تیمنا تمام حدیث را در اینجا نقل می كنیم:

سأل كمیل بن زیاد عن امیرالمؤمنین «ما الحقیقة». قال علی علیه السلام: مالك و الحقیقة قال كمیل: اولست بصاحب سرك قال نعم و لكن یرشح علیك ما یطفح منی فقال كمیل: أو مثلك یخیب السائل قال الحقیقة كشف سبحات الجلال من غیر اشارة قال: زدنی بیانا. قال: محو الموهوم و صحو المعلوم. قال زدنی بیانا. قال: هتك الستر لغلبة السر قال: زدنی بیانا. قال جذب الاحدیة لصفة التوحید، قال: زدنی بیانا قال: نور اشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاكل التوحید و اناره. قال زدنی بیانا. قال علی علیه السلام: اطفی السراج فقد طلع الصبح.
باب چندی پیش از مرگ در همان سال 1266 او را سمت وصایت خویش بخشید و سواد نص خلافت وی در كتاب نقطة الكاف عینا چاپ و گراور شده است و غیر از آن سید علی محمد به پیروان خود طی نامه هائی متعدد، اطاعت از وی را گوشزد و توصیه می نماید و خود نیز اتمام كتاب بیان ناتمام خود را به میرزا یحیی واگذاشت و وی نیز بیان را كه سید علی محمد به علت كوتاهی فرصت نتوانسته بود تمام كند تا واحد یازدهم تكمیل كرد. یكی از آن نامه های توصیه هم به قرة العین رسید و وی را برانگیخت كه مثنوی نسبة مفصلی درباره ی صبح ازل بگوید و القاب او را مثل وحید و ثمره و ازل و اتمام كتاب بیان را در طی اشعار خود بیاورد. درباره ی بیان پیش از این گفتیم كه باب در چهریق به نوشتن آن شروع كرده بود. اما چون زود امیر كبیر به فكر دفع افتاد، وی فرصت اتمام نیافت و اتمام آن را به میرزا یحیی واگذاشت و میرزا یحیی هم بیان فارسی را كه تا واحد هشتم بیشتر پیش نرفته بود تا واحد یازدهم ادامه داد. بیان عربی هم تا همین قدر بیشتر نوشته نشده یعنی تا واحد یازدهم. گو اینكه می بایست 19 واحد باشد چنان كه گذشت.

میرزا حسینعلی نیز مانند سایر بابیه از ازل اطاعت كلی داشت. حتی در آمل وقتی خواستند میرزا یحیی را به چوب ببندند، میرزا حسینعلی خود را پیش انداخته و به جای وی چوب خورد.

میرزا یحیی دائما از مردم كناره می گرفت و این كار هم به موجب توصیه ی باب بود كه نمی خواسته جانشینش در معرض انظار و افكار باشد. كلیه ی ملاقات ها و مكاتبات او، با بابیه به وسیله ی میرزا حسینعلی كه سمت
وكالت او را داشت انجام می گرفت. این اطاعت صرف حتی تا بعد از خروج از ایران هم باقی بود. زیرا در كتاب ایقان هم كه قبل از ادعا به وسیله ی او نوشته شده، صریحا از خود نفی هر گونه سمتی و خیالی می نماید، بدین ترتیب: «قسم به خدا كه این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود و مسافرتم را امید وصلت نه و مقصود جز این نبود كه محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضر احدی نشوم و علت حزن قلبی نگردم. غیر از آنچه ذكر شد خیالی نبود و امری نه. اگر چه هر نفسی محملی بست و به هوای خود خیالی نمود. باری تا آنكه از مصدر امر، حكم رجوع صادر شد و لابد تسلیم نمودم و راجع شدم».

خوانندگان محترم ملاحظه می فرمایند كه در این سطور میرزا حسینعلی صریحا از هر گونه ادعائی تبری می كند و برگشت خود را از مسافرت از كوه سر كلو در نزدیك سلیمانیه عراق عرب، تسلیم در مقابل «مصدر امر» می نویسد و مصدر امر در آن روزگار در دستگاه بابیت، كسی جز صبح ازل نبوده است.

به هر حال، نایب باب كه در هنگام انتخاب بدین سمت، در حدود نوزده سال بیشتر نداشت [5] همیشه در اختفاء بود و به همین جهت كمتر مورد ضرب و شستم و حبس واقع شده تا این كه قضیه ی سوء قصد به ناصر الدین شاه پیش آمد و چنانكه گذشت سران بابیه را دستگیر كردند و قسمت اعظم آنان را از دم تیغ گذراندند. در آن هنگام میرزا یحیی در قصبه ی نور بود و از همان جا چون وضع كار را خراب دید به گیلان و رشت و در لباس مبدل به صورت درویشان از راه آذربایجان و كردستان
به بغداد رفت.

میرزا حسین علی نیز چنانكه گذشت در اول محرم 1269 به بغداد رسید و دوباره بساط تجدید شد. یعنی وی سمت وكالت میرزا یحیی را همچنان به عهده داشت و «میرزا یحیی در لباس تبدیل گاهی در نواحی وضواحی بغداد، به جهت تستر به بعضی حرف مشغول و گاهی در نفس بغداد به لباس اعراب به سر می برد». همین كناره گیری و اختفاء صبح ازل گو اینكه دستوری بوده - باعث شد كه برادرش كارها را قبضه كند و سرانجام روزی او را غاصب و خود را مالك حقیقی مسند و صاحب صایت باب بلكه حائز مقام نبوت و الوهیت بداند!!


[1] كواكب جلد اول 282.

[2] چون عباسقلي خان هم اصلا از كمرود نور بوده.

[3] كواكب 284.

[4] ايضا همان كتاب.

[5] رونوشت اين لوح استخلاف به خط ازل در كتاب نقطة الكاف در مقابل صفحه ي «لد» مقدمه چاپ شده و اصل سند به خط سيد علي محمد باب است.